دیگر به سختی نفس می کشید.به اصرار اطرافیان به تنها بیمارستان شهر که وقف مرحوم امینی بود رفت.شصت و هفت سالگی را سپری کرده بود.وقتی دکتر فشارش را گرفت گفت: میدانی فشارت روی چند است؟ پاسخ داد: چند شده؟ فشارت به 20 رسیده!.دستهایش را به اسمان برد و گفت: خدا را شکر! دکتر با تعجب گفت: فشارت به 20 رسیده ان وقت خدا را شکر میکنی!چرا زودتر نیامدی؟
با خنده ای تلخ گفت: اوضاع زندگیم صفر است,در امد حاصل از کشاورزی ام هم به صفر رسیده خدا را شکر که حداقل فشارم 20 است!.دکتر سرش را به پایینی انداخت و مشغول نوشتن نسخه شد.