فقر

دیگر به سختی نفس می کشید.به اصرار اطرافیان به تنها بیمارستان شهر که وقف مرحوم امینی بود رفت.شصت و هفت سالگی را سپری کرده بود.وقتی دکتر فشارش را گرفت گفت: میدانی فشارت روی چند است؟ پاسخ داد: چند شده؟ فشارت به 20 رسیده!.دستهایش را به اسمان برد و گفت: خدا را شکر! دکتر با تعجب گفت: فشارت به 20 رسیده ان وقت خدا را شکر میکنی!چرا زودتر نیامدی؟
با خنده ای تلخ گفت: اوضاع زندگیم صفر است,در امد حاصل از کشاورزی ام هم به صفر رسیده خدا را شکر که حداقل فشارم 20 است!.دکتر سرش را به پایینی انداخت و مشغول نوشتن نسخه شد.








اغازی نو

هیچ چیز به اندازه داشتن یک وبلاگ و نوشتن دران لذت بخش نیست. حتی اگر هیچ خواننده ای برای نوشته هایت نباشد.اینجا ماندگار ترین مکانی است که میشناسم.
اغازی نو برای ثبت انچه در ذهن دارم در شبانه هایی پر از بی خوابی.

Blogger Template by Blogcrowds.